من نداDmنستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد ناGبستن از آن به ، که ببندی و نپاییدوستان Dmعیب کنندم

که چرا دل به تو دادمباید Gاول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

روز صحرDmا و سماع است ، و لبِ جوی و تماشا

در همه Aشهر دلی نیست که دیگر برباDmیی

گفته Dmبودم چو بیایی غمِ دل با تو بگوAیم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاDmیی

ای که گفتی Dmمرو اندر پیِ خوبانِ زماAنه

ما کجاییم در این بحرِ تفکر تو کجاDmیی

Dmشمع را باید از این خانه به در Aبردن و کشتن

Dmتا به همسایه نگویند که تو در خانه ی مایی

دوستان Dmعیب کنندم Aکه چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی  Am

Dmعشق و درویشی و انگشت‌ نمایی و ملامت

همه سهل Aاست تحمل نکنم بارِ جداDmیی

زِ کمال Dmناتوانی به لب آمده‌ است جانمA

به طبیبِ من که گوید که چه زار و ناتوانمDm

به گمانِ Dmاین فکندم ، تنِ ناتوان به کوAیت

که سگِ تو بر سر آید به امیدِ استخواDmنم

5/5 - (1 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *